آروشا عشق مامان و بابا

عشقم آروشا

1391/10/17 23:09
نویسنده : بهناز
441 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان

امروز هفدهم دی ماه سال 1391 هست امروز عزیزم برات از خونه وبلاگ درست کردم  و اولین روز بود که تصمیم گرفتم که دیگه اداره نروم. عزیزم تو امروز وارد 35 هفتگی شدی یعنی تقریبا 5 هفته دیگه بدنیا می آیی امیدوارم که سالم باشی . گلم انشاء مامان زیاد خوب نیست ولی یواش یواش بهتر می شه . دختر گلم تا می توانی هر روز لگدهات را سفتر می کوبی و این مامان را خوشحال می کنه. همه مادر هایی که در حال حاضر مادر هستند می گند که دلت برای این روزها تنگ می شه. گلم الان که دارم این را می نویسم لگدت تا نزدیک معده ام اومده جقدر هم باهات سفت هست تا می توانی وول می خوری فکر کنم دل مامان برات مثل یه باشگاه ورزشی است که یا والیبال بازی می کنی یا طناب می زنی فقط خدا می دونه. تا همین جا که نوشتم شروع کردم به خواندن برای بابات، بابات هم فقط می خنده آخه می دونی بابات آدم خنده رویی هست بعضی موقع ها دوستاش بهش می گند که "مست کردی اینقدر می خندی" خودش تعریف می کنه که از بچگی همیشه خنده رو بوده. گلم الان ساعت 23 شب هست فکر کنم برای امروز بس باشه روزهای دیگه می آیم و می نویسم. عزیزم هنوز تو بدنیا نیومدی که عکست را بزارم - ولی عکس دختر خاله ات آرنیکا را می زارم که الان یک سال و نه ماهش هست و فوق العاده بانمک هست. بای تا فردا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)